قوله تعالى: بسْم الله الرحْمن الرحیم باسم من لا غرض له فی افعاله و لا عوض عنه فی جلاله و جماله، باسم من لا یجد الفقیر من دونه قرارا و لا یجد احد من حکمه فرارا.


نام خداوندى که نامش مونس مفلسان است، یادش راحت دل مریدانست، مهرش قوت جان مشتاقانست، یافتش روز دولت طالبان و سور و سرور درویشانست.


عزیز قدر و عظیم شانست، ملک او جاودان و عزت او بى‏کرانست. سماع نامش بهار جان عاشقان و روح روح دوستانست. خداوندى که چراغ توحید در کلبه دل دوستان فضل او افروزد، سرشتهاى پنداشت از ساحت دوستان نار عدل او سوزد. گاه نور ایمان در پرده کفر و ظلمت بدارد، گاه زحمت ظلمت کفر بنور ایمان بردارد.


خداى همه آفریدگان اوست آن کند که خود خواهد. دارنده و داننده اوست هر کس را آن دهد که سزاى او بود. مالک الملک اوست، یکى را ملک دهد تا پیوسته در روح و ریحان بود یکى را ملک نفس دهد تا همیشه در ظلمت عصیان بود. طوبى کسى را که فردا مهمان دل وفادار نیکوکار بود. ویل بر آن کس که فردا در زندان نفس غدار مکار بود! از عدل او برین یکى حکم شقاوت رفته و جور نه، از فضل او بر آن یکى حکم سعادت رفته و میل نه.


لإیلاف قریْش «إیلافهمْ...» درین سوره اصحاب ایلاف که سروران قریش بودند، الله تعالى نام ایشان برده و همچنین خانه کعبه که قبله عالمیانست نام برده.


زخم عدل ازلى بر اصحاب ایلاف آمد، سرافرازى و مهترى ایشان بر عالمیان و قرابت رسول (ص) مر ایشان را هیچ سود نداشت. اثر فضل و لطف خداوندى روى بدان خانه سنگین بى‏جان آورد تا بدین تخصیص و این تشریف مشرف و مکرم گشت که: رب هذا الْبیْت‏ و در آن سوره دیگر گفت: «و طهرْ بیْتی». درین سوره اضافت ربوبیت با خانه کرد که:ب هذا الْبیْت‏ خداوند این خانه. و در آن سوره اضافت خانه با خود کرد که: «و طهرْ بیْتی» پاک کن و پاک دار خانه من. این چنانست که خانه را گفت: من آن توام، تو آن من. ازین عجبتر هر که قصد خانه کعبه دارد، بحج و عمره، ایشان را کسان خویش خواند و زائران، تا بر لسان نبوت برفت که: «الحاج وفد الله على بیته و العمار زوار الله و حق على المزوران یکرم زائره». ارباب معارف را اندرین معنى زبانى دیگرست گفتند: حج دو نوع است: یکى از خانه خود شود به بیت الحرام، یکى از نهاد خود برخیزد بدرگاه ذو الجلال و الاکرام. آن یکى تا عرفاتست، و این یکى تا بمعرفت معروف. آنجا چشمه زمزم است، اینجا اقداح شراب لطف دمادم. آنجا قدمگاه خلیل است، اینجا نظرگاه خداوند جلیل. آنجا آیات بینات است، و اینجا رایات و لآیات. آنجا رکن شامى و یمانى است، اینجا گنج معانى. آنجا بقدم روند، اینجا بهم روند:


آرى بسراى دوست بس راهى نیست


آن را که جز از دوست نظر گاهى نیست.

آن یکى را حاج مکه گویند، این یکى را حاج حق. ایشان کعبه از راه بادیه جستند، اینان از راه دل. در خبرست که فریشتگان حاج مکه را استقبال کنند، راکبان را مصافحه کنند، پیادگان را معانقه کنند. اما حاج حق آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند، آسمان و زمین بوى ایشان نشنود، عرش و کرسى بر ساق دولت ایشان نرسد! اى مسکین اگر قوت آن ندارى که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنى، بارى سفر بادیه صورت را میان در بند که الله تعالى چنین میگوید: و لله على الناس حج الْبیْت کم از آن نباشد که با ساکنان کوى ما بخانه ما آیى. اگر پیل نتوانى بود، بارى از پشه‏اى کم مباش که بر صورت پیل است! گوید: اگر بقوت پیل نیستم که بار کشم، بارى بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم.